از من بگریزید که می خورده ام امروز ****با من منشینید که دیوانه ام امشب
ترسم که سیل کوی تو را بگیرد ****ای بی خبر از گریه مستانه ام امشب
بچه که بودم
اتاقی پر از ابر داشتم
انگشت های مادربزرگ
جعبه مهربان مدادرنگی بود
چیزی شبیه رنگین کمان چشمهایم را نقاشی می کرد
چو دردی بر سر درد آفریدند
به درمان دلم صبر آفریدند
اگر گل را به زیبایی کشیدند
کنارش خار را هم آفریدند
کجا رفتند آن عاشق پرستان؟
که روزی تیغ صرصر آفریدند
پریشان می شوم در یاد رویت
مرا شیدای شب گرد آفریدند
شدیم از یاده دیگر فراموش **** دوراهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که بین ما شعله میزد **** بجا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان من وتو دو راهی نشته ****** صدایی نمانده به لبهای بسته
به لبهای خموش این دو راهی **** نشسته غصه غمگین رفتن
همیشه راه ما یکی بود *** ولی راهت جدا شد دیگر از من
خیال تو چو باران دلپذیر است
شکفتن در هوایت بی نظیر است
از این پس در غروب ساکت شهر
دل من بی حضورت گوشه گیر است
چو دردی بر سر درد آفریدند
به درمان دلم صبر آفریدند
اگر گل را به زیبایی کشیدند
کنارش خار را هم آفریدند
کجا رفتند آن عاشق پرستان؟
که روزی تیغ صرصر آفریدند
پریشان می شوم در یاد رویت
مرا شیدای شب گرد آفریدند
من به چشم سیهت دوست گرفتار شدم
بوسه بر خاک زدم از همه بی زار شدم
راه میخانه به رویم چو ببستند دیدند
یک نفس رفتم و این بارزدیوار شدم
عاقبت کوزه ی می دست من مست افتاد
بوالعجب بین که در آن حال مددکار شدم
چون که بیدار شدم حمدوثنایت گفتم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ ازمسجد وبتخانه و میخانه شدم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
یوسفم را چو به بازار خدایان بردند
با کلاف گنهم پیر خریدار شدم
چون که یوسف بشد از آن من و بار گناه
من خجلت زده در خدمت خمار شدم
من تنها چوزدم دم زدمی از دم تو
بین که امشب به خوشی شهره ی بازار شدم