چو دردی بر سر درد آفریدند
به درمان دلم صبر آفریدند
اگر گل را به زیبایی کشیدند
کنارش خار را هم آفریدند
کجا رفتند آن عاشق پرستان؟
که روزی تیغ صرصر آفریدند
پریشان می شوم در یاد رویت
مرا شیدای شب گرد آفریدند
شدیم از یاده دیگر فراموش **** دوراهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که بین ما شعله میزد **** بجا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان من وتو دو راهی نشته ****** صدایی نمانده به لبهای بسته
به لبهای خموش این دو راهی **** نشسته غصه غمگین رفتن
همیشه راه ما یکی بود *** ولی راهت جدا شد دیگر از من
بوسه ای زان لعل آتشناک میباید شاهو**** تا به فریاد آورد لبهای خاموش تورا
اگه تو خدای ظلمتم باشی
تا ابد تنها مریدت میمونم
اگه تو قاصد مرگمم باشی
اشهد و با لب خندون میخونم