زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در قاصله رخوتناک دو هم آغوشی . یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به رهگذری دیگر با لبخندی بی معنی می گوید "صبح بخیر" زندگی شاید آن لحظه مسدودی ست که نگاه من ؛ در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت آه ... سهم من این است سهم من این است سهم من ؛ آسمانی ست که آویختن پرده ای ؛ آن را از من می گیرد | |
آسمان را بی پرده هم از خود گرفتم .....
خاک یک عالم بر سر من شد و دیگر نمیدانم
زیباستی عزیز
خیلی زیبا بود
زندگی همین دم است که شاید بازدمی در آن نباشد
................................
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش می شد بگشایی سر صحبت با من
هیچ کس نیست که تقسیم کند در اینجا
درد بی برگی و تنهایی و غربت با من
خواستم پر زنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من
از خروشانی امواج نگاهت ، دیریست
باد نگشوده لبش را به حکایت با من
بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمان تو تا روز قیامت با من
سلام دوست من.
من ازاین شعرخیلی خوشم میاد.تا حالا ازهرکی پرسیدم نمیدونسته شاعرش کیه.
اگه میدونی ولطف کنی بهم بگی یه دنیا ممنون میشم.
حتما به وبلاگ ناقابل ما هم سربزن.قربان شما.